نظریه ناهمسانی شناختی نظریه ناهمسانی شناختی اولین بار توسط فستینگر در زمینه نگرشها و رابطه آن ها با رفتار ارائه گردیده است. این نظریه به حالتهایی از ناهمسانی شناختی که در اثر تعارض دو شناخت در فرد به وجود میآید اشاره میکند. فرض اساسی و بنیادی نظریه ناهمسانی شناختی این است که موقع که فرد دو شناخت همزمان و متعارض با هم داشته باشد ، می گوییم فرد تعارض یا ناهماهنگی شناختی پیدا کردهاست(بوردنز،هورویتز،۲۰۰۲).
اگرچه نظریه ناهمسانی شناختی به چندین نوع ناهمسانی می پردازد، اما بیشتر از همه در زمینه ی این پیشبینی بحث انگیز بوده است که اشتغال شخص به رفتار مخالف در نگرشهایش فشاری ایجاد میکند تا نگرشهایش را تغییر داده و آن ها را با رفتارش همساز کند.علاوه بر این ، نظریه مذبور بر آن است که اشتغال به این قبیل رفتار بیشترین ناهماهنگی را ایجاد کرده و از این رو بیشترین تغییر نگرش وقتی ایجاد می شود که دلایل موجهی (یا همساز) برای اشتغال به آن رفتار وجود نداشته باشد(اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۵). نکته مهم در این نظریه این است که ناهمسازی به وجود آمده چگونه کاهش مییابد؟ یک راه این است که تعداد یا اهمیت عناصر ناهمساز را کاهش دهیم. دومین راه این است که عناصر یا اهمیت شناختهای همساز را افزایش داد و سومین راه جهت کاهش دادن کاهش ناهمسازی شناختی فرد، این است که یکی از عناصر ناهمساز را به طوری تغییر دهیم که با شناختهای دیگر او هماهنگ باشد (سیمون، گرین برگ[۵۱]، براهام، ۱۹۹۵). غالبا این تغییر متضمن تغییر نگرش فرد است، به طوری که نگرش با رفتاری که قبلا انجام گرفته هماهنگ شود(کریمی،۱۳۸۰).
نظریه قضاوت اجتماعی[۵۲] این نظریه توسط شریف[۵۳]در سال ۱۹۳۵ ارائه شده است. شریف در این نظریه بیان میکند که قضاوتهای اجتماعی افراد درباره موضوع مورد بحث باعث تفاوت بین ارتباط برقرار کنندگان با موضوع بحث یا نگرش فرد نسبت به آن می شود(شریف، شریف و نبرگال[۵۴]،۱۹۶۵).این نظریه بر این موضوع اشاره میکند که توافق افراد بر روی موضوع بر اساس قضاوتها و ارزیابیهای آن ها از موضوع حاصل می شود.
شریف و همکاران وی تحقیقات متعددی درباره الگویابی افتراقی پذیرش ، طرد و جا به جایی در قضاوت اجتماعی انجام دادند. بر اساس این تحقیقات چندین قضیه فرمول بندی شد.
اگر افراد نگرش مثبت به یک طبقه از اشیا داشته باشند، برای قضاوت درباره آن ها دارای مجموعه ای از مقوله های به خوبی استقرار یافته ، شامل دامنه های پذیرش و طرد خواهند بود. هر شیئی یا ماده خاصی در ارتباط با این مقوله ها مورد قضاوت قرار میگیرد. به میزانی که مردم با طبقات اشیا درگیرند(یعنی درجه اهمیت آن اشیا برای آن ها)، موضعی که آنان میپذیرند به عنوان معیاری برای مکان یابی دیگر اقلام آن طبقه عمل میکنند. وقتی مواضع خود افراد به عنوان معیار عمل میکند و وقتی ماده نگرشی ، تا حدودی، فاقد ویژگیهای عینی است که نمی توان آن ها را نادیده گرفت، آن مواد به نسبت دوری و نزدیکی خود از مواضع خود افراد، مشمول جذب یا تضاد خواهند شد، یعنی، آن مواد ، وقتی که با موضع او نزدیک باشند به سوی موضع او جا به جا میشوند و وقتی از موضع او دور باشند، به دور از موضع او جا به جا خواهند شد(کریمی،۱۳۸۰).
نظریه توافق[۵۵]: این نظریه توسط آزگود و تانن بوم[۵۶] گسترش یافته است ، در این نظریه نگرشها بر حسب ارزشیابی های فرد تغییر مییابد و اندازه گیری از یک شی یا شخص بر حسب ۳+ یا ۳_ صورت می پذیرد. هر چه قدر نمرات نزدیکتر باشند توافق بیشتر و نگرشها شبیه به هم هستند (فیش بین،آجزن،۱۹۷۵). طبق پیشبینی این دیدگاه ، چگونگی ارزشیابی یک فرد از فرد دیگر ، ارزشیابی ما از هر دو آن ها را تحت تاثیر قرار میدهد. بدین ترتیب که نخست، برای رسیدن به توافق ، ارزشیابی ما از آن دو شخص باید به مقدار مورد اختلاف بین آن ها تغییر یابد. به طوری که ارزشیابی نهایی ما بستگی به اختلاف اولیه ارزشیابی ما از آن ها دارد (همان منبع).
نظریه محرک-پاسخی نظریه محرک-پاسخی بیشتر بر روابط بین محرکهای ویژه با پاسخهای خاصی تأکید می ورزند. و یک اصل بنیادی در این رویکرد به تغییر نگرش آن است که تقویت کننده های ارائه شده برای تغییر نگرش باید قوی تر از تقویت کننده هایی باشد که وضع موجود را حفظ میکنند (کریمی ،۱۳۸۷).یکی از امتیازات اصلی رویکرد محرک-پاسخی مشخص کردن عامل هایی است که ممکن است پذیرش یک پیام متقاعد کننده را تحت تاثیر قرار دهند(کریمی،۱۳۸۴). لذا موضوع متقاعد سازی در این رویکرد دارای اهمیت ویژه ای است. چهار عنصر اصلی در بیشتر موقعیتهای متقاعد کننده دخالت دارند.۱)پیام رسان یا منبع پیام ۲)ویژگی پیام ۳)زمینه پیام ۴)پیرنده پیام(کرانو، پرسالین[۵۷]، ۲۰۰۸). متقاعد سازی بیشتر از طریق ایجاد ارتباط صورت می پذیرد، طبق یافته های دقیقی در این زمینه، نشان داده شده است که نگرشهای در سطح عاطفی بالا ممکن است از طریق متقاعد سازی تغییر کند (دستانو [۵۸]و همکاران، ۲۰۰۴). فابریقو و پتی[۵۹](۱۹۹۹) در تحقیق خود نشان دادهاند که متقاعد سازی بیشترین تاثیر را در تغییر نگرش دارد. و این تغییر هم در بعد شناختی و هم در بعد عاطفی نگرشها تاثیر گذار است.
یادگیری نگرش
شرایطی که مناسب یادگیری نگرشهاست و ابزاری که تغییر در نگرش را به وجود می آورند موضوعهای تقریبا پیچیده ای هستند که درباره آن ها خیلی چیزها برای کشف شدن باقی مانده است. چندین اظهار نظر متناقض در مورد کارایی روش های تغییر نگرش توسط مارتین و بریگز (۱۹۸۶) بررسی شده اند. روش های آموزشی که در ایجاد نگرشهای مطلوب باید به کار روند به نحو قابل ملاحظه ای با روشهایی که برای یادگیری مهارتهای ذهنی و اطلاعات کلامی قابل به کار بستن هستند متفاوتند (آر.ام.گانیه،۱۹۸۵). .
روش های مستقیم: برای ایجاد و تغییر نگرشها روش های مستقیمی وجود دارند که گاهی به طور طبیعی و بدون برنامه ریزی قبلی روی میدهند. چنین روشهایی گاهی نیز به طور عمدی میتوانند به کار گرفته شوند. درک اینکه چگونه به کمک این روشها نگرشها را ایجاد کنیم یا تغییر دهیم ارزشمند است. یک پاسخ شرطی شده از نوع کلاسیک (آر.ام.گانیه ،۱۹۸۵،صفحات ۲۹-۲۴) میتواند نگرش نزدیک شدن یا احتراز از دسته ویژه ای از اشیا، رویدادها یا اشخاص را ایجاد کند.
بر طبق نظر اسکینر اگر یک مهارت تازه یا عنصری از دانش که قرار است یاد گرفته شود با فعالیتی پاداش دهنده یا مورد ترجیح دنبال شود ، آن گونه که دستیابی به دومی وابسته به کسب اولی باشد ، یادگیری صورت گرفته است.این موقعیت کلی نمونه ای از اساس یادگیری است. علاوه بر آن دانش آموزی که با دوست داشتن فعالیت دوم (به نام تقویت کننده) شروع میکند در ضمن این عمل یادگیری، دوست داشتن تکلیف اول را کسب خواهد کرد..
[چهارشنبه 1401-09-30] [ 04:14:00 ب.ظ ]
|