مدل زوهر و مارشال(۱۹۹۷): ویژگی های زیر را برای هوش معنوی برشمردند:

ظرفیت انعطاف پذیری؛ درجه بالایی از خودآگاهی؛ ظرفیت رویارویی با مشکلات؛ ظرفیت رویارویی و فراتر رفتن از رنج و زحمت؛ ظرفیت الهام گرفتن از ارزش ها و بینش ها؛ اکراه از عامل رنجش دیگران بودن؛ تمایل به درک ارتباط بین چیزهای متنوع؛ تمایل به پرسش سوالات«چرایی» و یافتن جواب های بنیادی. به طور کلی زوهر و مارشال(۱۹۹۷)، دو بعد اصلی درک سرچشمه هستی و زندگی معنوی را برای هوش معنوی در نظر گرفتند(به نقل از کینگ، ۲۰۰۸).

نظریه نوبل: از منظر نوبل[۵۴](۲۰۰۱) هوش معنوی یک استعداد ذاتی بشری می‌باشد. وی با دیدگاه ایمونز(۱۹۹۸) برای هوش معنوی موافق است و دو مؤلفه‌ دیگر نیز به آن ها اضافه می‌کند:

    1. تشخیص آگاهانه این موضوع که واقعیت فیزیکی درون یک واقعیت بزرگتر و چند بعدی که ما هوشیارانه و ناهوشیارانه با آن به طور لحظه به لحظه تعامل داریم صورت بندی می شود.

  1. پیگیری آگاهانه سلامت روان شناختی، نه تنها برای خودمان بلکه همچنین برای جامعه جهانی.

‌بنابرین‏ می توان عوامل زیر را در زمینه رشد هوش معنوی مؤثر دانست:

    1. احساس نیاز در جهت بهتر زیستن

    1. تفکر عمیق درباره خویشتن برای افزایش میزان خود اگاهی

    1. ایجاد چشم اندازی استراتژیک و بلندمدت برای زندگی خود

    1. خودسازی:در تعالیم اسلامی عمیقا به خود سازی اهمیت داده شده است،تا حدی که نتیجه بی توجهی به آن را، هلاکت دانسته اند.

  1. عشق ورزی به خالق خویش و در مرحله بعد به دیگر موجودات(کامکار، ۱۳۸۶).

۲-۱۵- معنویت در سازمان

واژه spirituality به معنای معنویت از واژه لاتین «spiritus» گرفته شده، که «دمیدن» معنا می‌دهد و اشاره به دمیدن در زندگی فرد و دادن روح و معنا به زندگی فرد دارد. معنویت یکی از ابعاد انسانی است که با آگاهی و خود شناسی همراه است. یکی از پرکاربردترین تعاریف از معنویت توسط فرانکل[۵۵](۱۹۷۲) ارائه شده است. او معتقد بود هرگاه انسان به فعالیت های مورد علاقه­اش می پردازد، یا با دیگران ملاقات می­ کند و یا به تماشای آثار هنری و ادبی می ­پردازد و یا به دامان طبیعت پناه می‌برد، وجود معنا را در خود احساس می­ کند. همچنین هنگامی که احساس می­ کند که وجود و هستی­اش به یک منبع لایزال پیوند خورده است و خود را متکی به چهارچوب ها و تکیه گاه های گسترده و قابل اتکایی مانند مذهب و فلسفه هایی که برای زندگی کردن انتخاب ‌کرده‌است، می­بیند، معنا را در می­یابد و آن را احساس می­ کند.

۲-۱۶- هوش معنوی و محیط کار

هوش معنوی نه تنها در حوزه فکری بلکه در حوزه های سازمانی، نیز مورد توجه است و علاوه بر حوزه های روانشناختی وارد حوزه های علوم انسانی(از جمله مدیریت )شده است. به جرات می توان گفت که شاید علت تحقیقات فزاینده در حوزه معنویت، مشاهده تاثیر چشمگیر آن در بهبود عملکرد فردی و سازمانی بوده است.«میتو فاکس[۵۶]» (۱۹۹۴) بیان می‌کند که: ما باید راه را برای قلب ایجاد نماییم . بدون غذای قلب، ما از گرسنگی روحی می میریم و هر آنچه در محیط کار ارتقا یافته ایم و حقوق بالایی که دریافت کرده ایم، احساس مرگ روح را در ما آرام نخواهد ساخت. طی ۴۰۰ سال گذشته، غرب بین دنیای درونی و بیرونی تفاوت قائل شده است و فعالیت های دنیوی را از اموری مانند مذهب، معنویت و عرفان به کلی جدا ‌کرده‌است.این جدایی سبب خرافات زدایی و نفی تسلط کلیسا بر انسان غربی، تحت سلطه در آوردن طبیعت و پیشرفت علوم و فناوری مختلف، افزایش فوق العاده رفاه و حاکمیت قانون شده است و از سوی دیگر بشر را از جهات بسیاری از بالاترین جنبه‌های وجودی انسانی اش جدا ‌کرده‌است. در حقیقت در پارادایم مدرن به سهم روح و نیازهای درونی انسان توجه نشده است(به نقل از ساغروانی، ۱۳۸۸).

۲-۱۷- مهم ترین کارکردهای هوش معنوی در محیط کار عبارتند از:

    1. ایجاد آرامش خاطر و چگونگی تاثیر آن بر اثر بخشی فرد: آگاهی از خود، شایستگی کلیدی هوش معنوی است. متاسفانه اغلب ما خود را موجوداتی فیزیکی و مادی می بینیم و معتقدیم که زندگی تجربه ای مادی و فیزیکی است. طبیعتا اغلب ما معتقدیم که آرامش خاطر ما وابسته به شرایط فیزیکی زندگی است از جمله: پول، دارایی و … که همه این ها بستگی به شغل ما دارد. ‌بنابرین‏ عدم وجود این ها برای ما احساس ناامنی ایجاد می‌کند، درحالی که شغل، پول و دارایی چیزهایی هستند که می‌آیند و می‌روند و ما کنترل اندکی به روی آن داریم و یا اصلا کنترلی نداریم. در این صورت این ناامنی احساس ترس و استرس ایجاد می‌کند، به گونه ای که عملکرد و روابط ما را در کار و محیط کار تحت تاثیر قرار می‌دهد. رشد هوش معنوی که به معنای آگاهی عمیق تر از خود به عنوان موجودی غیر مادی است، در واقع منبعی از استعدادهای غیر عینی است که قبلا کشف نشده است. هنگامی که هوشیاری فرد افزایش پیدا کرده و مورد استفاده قرار می‌گیرد، در او احساس امنیت به وجود می‌آید و بدین ترتیب عملکرد او در محیط کار افزایش می‌یابد.

    1. ایجاد تفاهم و درک متقابل بین افراد: یکی از بنیان های اساسی برای ایجاد رابطه سالم، یکدلی است. ایجاد یکدلی برای بسیاری از مدیران سخت است، زیرا که آن ها را وادار می‌کند که فراتر از کارکردهای یک وظیفه حرکت کرده و بدین ترتیب احساسات و عواطف افرادی را که مشغول انجام وظیفه هستند درک کنند. تنها در ۱۰ تا ۱۵ سال اخیر ایجاد ارتباطات بخشی از کار مدیر تلقی می شود که اهمیت فزاینده ای یافته است. امروزه بسیاری از افراد، سازمان خود را ترک نمی کنند، بلکه مدیران خود را ترک می‌کنند. ‌بنابرین‏ تمایل به حفظ نیروی کار، یکی از دلایلی است که درک مدیران را نسبت به کارکنان الزامی می‌سازد. توانایی شناخت، فهم و پاسخ به احساسات دیگران، نیازمند درک عاطفی و احساسی قوی است و این در حوزه هوش عاطفی قرار دارد. با این وجود، لایه دیگری در زیر آن وجود دارد؛ لایه ای که علت وجودی احساسات است که ریشه اصلی این شناخت علت ها، در ک هوش معنوی وجود دارد.

  1. مدیریت کردن تغییرات و از میان برداشتن موانع راه: برای اغلب افراد، تغییر رنج آور است. نمی توان تصور کرد زمانی که افراد ‌در مورد چالش های محتمل و نا محتمل آینده صحبت می‌کنند کاملا آرام باشند و بخندند. مقاومت در برابر تغییر با ایجاد رفتارهایی به روز می‌کند، از جمله: کنترل کردن، شکایت کردن، انتقادکردن، کنار کشیدن، انکار کردن و خود داری کردن. احساسات نهفته در این رفتارها، ترس، آشفتگی و عصبانیت است. حتی زمانی که فرد الزام به تغییر را به لحاظ عقلانی درکی می‌کند، احساس ترس ممکن است وجود داشته باشد، دلیل این امر راحت طلبی و وابستگی به راه های قبلی است. زمانی که افراد، اشتباهات درونی خود را عمیقا درک کنند، آن را تکرار نخواهند کرد و از ترس و آشفتگی در برابر تغییر رها خواهند شد و این عمیق ترین سطح هوش معنوی است(عبدالله زاده، ۱۳۸۸).

۲-۱۸- موانع رشد هوش معنوی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...