مقاله های علمی- دانشگاهی – ۲-۴-۳- آنتونی گیدنز – پایان نامه های کارشناسی ارشد |
-
- همانطوری که بارها گفته شده است، روایتی درباره ملّت وجود دارد. موارد یاد شده مجموعهای از داستانها، تصاویر، مناظر، سناریوها، حوادث تاریخی، نمادهای ملّی و شعایر را فراهم مینمایند که تجارب، نگرانیها، پیروزیها و بدبختیهایِ مشترکی را بازنمایی میکنند و به ملّت معنا میبخشند.
-
- ۲-هویّت ملّی بر ریشهها، تداوم، سنّت و جاودانگی تأکید دارد. هویّت ملّی به عنوان امری ازلی بازنمایی میشود. بنیانهای ماهیّت ملّی در طول فراز و نشیبهای تاریخ بدون تغییر باقی میمانند. هویّت ملّی از بدو تولّد یکپارچه و متداوم، «بیتغییر» و علیرغم همه تغییرات «ثابت» است.
-
- سوّمین استراتژی، گفتمانی است که هابزباوم و رنجر آن را «اختراع سنت» مینامند: «سنتهایی که ادعای قدیمی بودن دارند اغلب دارای ریشهای کاملاً جدیداند، گاهگاهی اختراع میشوند. «سنت اختراع شده» یعنی مجموعهای از کردارها، … مراسم یا ماهیّت نمادینی که به دنبال پروراندن ارزشها و هنجارهای معین رفتار از طریق تکرار است که خود به خود بر تداوم با یک گذشته تاریخی مناسب دلالت دارد».
- چهارمین مثال از روایتِ فرهنگ ملّی داستانی درباره اسطوره بنیادین است: داستانی که ریشه یک ملّت، مردم و ویژگی ملّیشان را آنقدر قدیمی نشان میدهد که در ابهام فرو میرود و نه به زمان «واقعی» بلکه به زمان «اسطورهای» میرسد.
۵- هویّت ملّی اغلب به طور نمادین حول ایده مردم یا «قوم» اصیل و ریشهدار پیریزی شده است. امّا عملاً در توسعه ملّتها به ندرت این اقوام اصیل قدرت اعمال میکنند.
هال در واسازی مفهوم هویّت ملّی به این سؤال برمیگردد که آیا فرهنگهای ملّی و هویّتهای ملّی که آن ها میسازند واقعاً «یکپارچهاند». او با اشاره به نظر ارنست رنان معتقد است که سه چیز اصول بنیادین یکپارچگی ملّتی را میسازند: خاطرات گذشته، آرزوی زندگی با همدیگر و جاودانگی میراث(رنان ۱۹۹۰: ۱۹). بر این اساس هال بر آن است که ایده یکپارچگی هویّت ملّی به چند دلیل جای بحث دارد. به نظر وی فرهنگ ملّی صرفاَ نقطهای برای وفاداری، مرزبندی و هویتیابی نمادین نبوده است، بلکه یک ساختار قدرت فرهنگی است، زیرا:
- بسیاری از ملّتهای امروزین متشکل از فرهنگهای مجزایی هستند که از طریق فرایند استیلایِ خشونتآمیز طولانی مدّت یکپارچه شدهاند یعنی به وسیله سرکوب خشنِ تفاوتهای فرهنگی. «مردم بریتانیا» سلتیکی، رومی، ساکسون، وایکینگی و نورمانی محصول یک سری از چنین متصرفاتی هستند. ۲٫ ملّتها همیشه از طبقات اجتماعی مختلف، جنسیت و گروه های قومی تشکیل شدهاند. ۳٫ ملّتهای غربی مدرن همچنین مرکز امپراطوریها یا حوزه های نئوامپراطوری مؤثری بودند که هژمونی فرهنگی را بر فرهنگهای مستعمره اعمال میکردند.
بنابرین از نظر هال، به جای اندیشیدن درباره فرهنگهای ملّی به عنوان موجودیّتی یکپارچه، باید درباره آن ها همچون بانیان یک طرح گفتمانی اندیشید که تفاوت را به عنوان وحدت یا یکسانی تلقّی میکنند. آن ها از طریق تفاوتها و تمایزات درونی عمیق درهم تنیده شدهاند و صرفاً از طریق اعمال اشکالِ مختلف قدرت فرهنگی «یکپارچه» شدهاند. یکی از شیوه های یکپارچه کردن هویّتهای ملّی این است که آن ها را همچون نشانه فرهنگ اصلیِ «یک گروه از مردم» بازنمایی کنند. قومیّت اصطلاحی است که به ویژگیهای فرهنگیای همچون زبان، مذهب، رسم، سنتها و تعلّق به «مکان»نسبت داده میشود که در میان گروهی از مردم مشترک است. بنابرین تلاش برای استفاده از قومیّت در این شیوه «بنیادین» وسوسهانگیز است، اما این عقیده در دنیای مدرن اسطوره از آب درآمده است. غرب اروپا هیچ ملّتی ندارد که فقط از یک گروه خاص، یک فرهنگ یا یک قومیّت تشکیل شده باشد. ملّتهای مدرن همگی دو رگههای فرهنگی هستند.
هال در ادامه تلاش کردهاست پیامدهای مذکور جهانی شدن را بر هویّتهای فرهنگی ردیابی و سه پیامد ممکن را ارزیابی میکند:
- هویّتهای ملّی به عنوان ثمره همسانسازی فرهنگی در حال فرسوده شدن هستند، ۲٫ هویّتهای ملّی و دیگر هویّتهای «بومی» از طریق مقاومت در برابر جهانی شدن درحال گسترش یافتن هستند، ۳٫ هویّتهای ملّی در حال افول هستند لیکن هویّتهای مختلط جای آن ها را می گیرند.
به نظر او جهانی شدن تأثیر چند جانبهای بر هویتها دارد، تنوّعی از امکانات و موقعیتهای جدیدِ هویتیابی ایجاد میکند، هویتهایی مکانیتر، سیاسیتر، جمعیتر و متنوّعتر؛ کمتر پابرجا، یکپارچه یا فرا تاریخی میسازد. در هر حال، تأثیر عام جهانی شدن تناقضآمیز باقی میماند. بسیاری از هویتها جذب چیزی میشوند که رابینز «سنت» مینامد، تلاش میکنند که خلوص پیشین را برگردانند، یکپارچگیها و تعینهایی را که تصور میشود از بین رفتهاند دوباره به دست آورند. بعضی دیگر معتقدند که هویّت، موضوعی برای نمایش تاریخ، سیاست، بازنمایی و تفاوت است به طوری که بعید است این هویتها دوباره یکپارچه یا «خالص» بشوند.
۲-۴-۳- آنتونی گیدنز
نظریه گیدنز نظریهای جامعهشناسانه است که بر ظهور سازوکارهای نوین هویّت شخصی متمرکز است که در عین حال هم زاییده نهادهای امروزی هستند و هم به آن ها شکل میدهند. از این جهت «خود» مفهومِ منفعلی نیست که صرفاً تحت تأثیرات برونی شکل گرفته باشد(گیدنز:۱۶). او بر اساس رویکرد تلفیقی(ساختار+عامل) خود معتقد است که برای نخستین بار در تاریخ بشریّت، «خود» و «جامعه» در محیطی جهانی با یکدیگر به تعامل میپردازند.
هویّت شخصی از منظر گیدنزی با منظر فلسفی آن متفاوت است. به نظر گیدنز:«هویّت شخصی را نمیتوان آن طور که فیلسوفان از «هویّت» اشیاء یا چیزها سخن میگویند، منحصراًً بر حسب ماندگاریاش در زمان در نظر گرفت. «هویّت» شخصی، برخلاف «خود» به عنوان پدیدهای عام، مستلزم آگاهی بازاندیشانه است. «هوّیت» در واقع همان چیزی است که فرد به آن آگاهی دارد. به عبارت دیگر، هویّت شخص چیزی نیست که در نتیجه تداوم کنشهای اجتماعی فرد به او تفویض شده باشد، بلکه چیزی است که فرد باید آن را به طور مداوم و روزمرّه ایجاد کند و در فعالیّتهای بازتابی خویش مورد حفاظت و پشتیبانی قرار دهد (همان:۸۱).
به همین ترتیب او در نقد جامعهشناسی هویّت مید مینویسد که ما نمیتوانیم با نظریه مید درباره صورتبندی «من/ من را» به عنوان زمینه هویّت شخصی موافق باشیم. به موجب این نظریه، لفظ «من را» بر هویّت(هویّت اجتماعی) و لفظ «من» بر اراده یا خواست اولیه و فعّال فرد دلالت دارد که روی «من اجتماعی» به عنوان بازتاب پیوندهای اجتماعی چنگ میاندازد. ولی ترکیب من فاعلی/ من اجتماعی(و من/ من را/تو) نوعی رابطه درونی نسبت به زبان گفتاری محسوب می شود، نه رابطهای که بخش اجتماعی نشده فرد (یعنی «من») را به «خودِ» اجتماعی متصل می سازد. توانایی کاربرد «من»، و دیگر الفاظ دالّ بر ذهنیّت فرد، شرط لازم برای ظهور خودآگاهی است، ولی خود به خود آن را تعریف و تعیین نمی کند (همان:۸۲).
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-09-30] [ 04:18:00 ب.ظ ]
|