بعد از طلاق، شرکای زندگی به ازدواج عاطفی با یکدیگر پایان میدهند ولی باید شراکت خود را در نقش پدر و مادر حفظ کنند آنجا باید بتوانند برای کمک به نیازهای رشد بچه ها با هم همکاری کنند مخصوصاً به هنگام نوجوانی فرزند، ضرورت دارد که مادر و پدر موضع مشترکی را در برابر او اتخاذ کنند نوجوانان ممکن است از عدم آگاهی کامل والدین و تفاوتهای بین خانه های آن ها سوء استفاده کند و برای کسب آزادی هایی که هر دو والد آن ها را ممنوع کردهاند آن ها را به جان هم بیندازد. در بهترین وضعیت همسران سابق میتوانند این پیام را به بچه های خود منتقل کنند (عادل، ۱۳۸۹).
ناسازگاری هایی که منجر به طلاق میشوند معمولاً بعد از طلاق برجسته میشوند و خود را در شیوه های متفاوت زندگی و اداره آن ها توسط زوجین نشان میدهند بنابرین بچه ها با دیدار والد دیگرشان بین دو سبک زندگی متفاوت رفت و آمد میکنند و قدری طول می کشد تا به این کار عادت کنند خروج از یک خانه و ورود به خانه دیگر ساده است اما انتقال از یک وضعیت به وضعیت دیگر مشکل است. هرگاه عمل طلاق بدون وجود انگیزهای منطقی صورت گیرد، به عنوان فرار از تعهد تلقی شده و سبب بروز مشکلاتی برای همسر و فرزندان میگردد و سرانجام برای جامعه زیانبار خواهد بود. از این رو تمامی عناصر جامعه می بایست به هر نحو ممکن و منطقی از آن جلوگیری کنند. در این میان نقش خانواده بسیار مهم است.
خانواده و والدین میتوانند تا حد امکان از وقوع چنین پیش آمد ناگواری پیشگیری کرده و با بکاربستن برخی رفتارها، وظیفه پیشگیرانه خود را عملی سازند. در این قسمت به برخی از آن وظایف اشاره خواهد شد (همان منبع).
۱-رعایت اصول همسر گزینی ۲- توجه به مسائل معنوی و دینی ۳- پرهیز از خشونتهای خانوادگی ۴- تعدیل کردن توقعات ۵- آگاهی از اهمیت و شرایط ازدواج ۶- ازدواج عاقلانه ۷- حمایت مالی اطرافیان ۸- اشتغال مناسب ۹- ساده زیستی ۱۰- پرهیز شدید از ازدواج اجباری ۱۱-داوری صلح جویانه ۱۲- عدم دخالت اطرافیان.
دلایل احتمالی از هم گسیختگی زندگی زناشویی از طریق طلاق، تقریبا بی شمارند زیرا پیوند زناشویی دو شخصیت منحصر به فرد با دو زمینه متفاوت را برای زندگی در زیر یک سقف گرد هم می آورد. شاید مهم ترین دلیل طلاق این باشد که پیش از ازدواج، یکی از طرفین از دیگری چشم داشت های بیش از حد و انتظارات نامعقول دارد. در جوامع امروزی عشق و علاقه پرشور یکی از عوامل مهم زندگی زناشویی به شمار می آید. پیش از ازدواج یک زوج معتقدند تا زمانی که عشق شان به همدیگر فروکش نکند، بر هر مشکلی می توان فائق آمد .آن ها بزودی تشخیص میدهند که آتش عشق پیشین فروکش کرده و برای حل مسائل باید راه های عملی تری را در پیش بگیرند.
۴-۱-۲-دلبستگی
انسانها دارای سیستم رفتاری انگیزشی هستند که در کودکی ظهور می کند و برای محافظت کودکان در گذر از مراحل مشخص رشد آنها طراحی شده است. این سیستم دلبستگی مکانیسم سازگارانهای است که نزدیکی فیزیکی و دسترسی کودکان به مدلهای دلبستگی حمایت کننده خود را تنظیم میکند. افکار و احساساتی که در نتیجه تجارب دلبستگی اولیه در کودک ایجاد میشود، به مدلهای کارآمد درونی یا نگرشهای شناختی – هیجانی تبدیل و موجب میشود کودک «خود» را ارزشمند و دوست داشتنی (مدل خود مثبت) و دیگران را ارزشمند و قابل اعتماد (مدل دیگر مثبت) و یا «خود» را بی کفایت و حساس به طرد (مدل خود منفی) و دیگران را غیر قابل اعتماد و بی ارزش (مدل دیگر منفی) تلقی نماید (بالبی، ۱۹۶۹).
شکل گیری دلبستگی به طور فوق العاده پیچیده میباشد که نه با نوجوانی شروع و نه با آن پایان میپذیرد بلکه با ظهور یک پدیده، ایجاد یک حس عاطفی – ارتباطی شروع و با مرور زندگی و یکپارچگی، به مرحله نهایی خود میرسد (فابر[۳۲] و همکاران، ۲۰۰۳). دلبستگی به طور کلی به پیوند عاطفی بین مردم اشاره دارد و مفهوم ذهنی آن این است که چنین پیوندی با وابستگی همراه بوده و مردم برای ارضاء عاطفی به هم تکیه می کنند. در روانشناسی به پیوند عاطفی که بین نوزاد و مادر یا یک شخص بالغ دیگر پدید میآید، دلبستگی گفته میشود.
دلبستگی در روان شناسی جدید ریشه در کارهای بالبی، روان پزشک انگلیسی دارد. بالبی اصطلاح دلبستگی را برای تشریح پیوندهای عاطفی که ما با افراد ویژهای در زندگیمان احساس میکنیم به کار برد (شافر[۳۳]، ۲۰۰۰). در واقع دلبستگی پیوند عاطفی نسبتاً پایداری است که بین کودک و یک یا تعداد بیشتر از افرادی که کودک در تعامل عاطفی منظم و دائمی با آنها میباشد، ایجاد میشود. در ایجاد و تعیین کیفیت پیوند عاطفی، سه مفهوم قابل دسترسی بودن، پاسخ دهنده بودن و تصویر مادرانه نقش منحصر به فردی ایفا می کند (مظاهری، ۱۳۷۸).
نظریه دلبستگی با هدف ایجاد یک چار چوب نظری جهت توصیف اهمیت پیوند والد – کودک آغاز شده است. بالبی (۱۹۶۹) اظهار کرد که پیوند دلبستگی نه تنها یک پدیده مربوط به انسان بلکه یک پدیده مربوط به جامعه کل پستانداران هم میشود.
بالبی (۱۹۶۹) که اولین بار دلبستگی را مورد پیوند نوباوه – مراقب کننده مطرح کرده از تحقیق کنراد لرنز[۳۴] در مورد نقش پذیری بچه غازها الهام گرفت. او معتقد بود که بچه انسان، مانند بچه حیوانات از یک رشته رفتارهای فطری برخوردار است که به نگه داشتن والد نزدیک او کمک می کند و احتمال محفوظ ماندن بچه از خطر را افزایش می دهد. تماس با والد، ضمناً تضمین می کند که بچه تغذیه خواهد شد، اما بالبی محتاطانه اشاره کرد که تغذیه مبنای دلبستگی نیست. در عوض پیوند دلبستگی خودش مبنای زیستی قدرتمندی دارد.
[چهارشنبه 1401-09-30] [ 04:22:00 ب.ظ ]
|