۲-۳-۸ چگونگی بروز اختلال در رفتار از نظر فروید

با توجه به محورهای اساسی نظریه روانکاوی، انسان هنگامی بیمار می­ شود که تعادل میان عناصر اساسی شخصیت وی یعنی نهاد، خود و فراخود بر هم می­خورد. بیماران روانی معمولاً «نهادی» حریص و «فراخودی» شدیداًً کنترل کننده دارند و «خود» در آنان تقویت نشده است یا تحت فشار بسیار ‌می‌باشد. نهاد این افراد به قدری حریص است که اگر توسط فراخود شدیداًً کنترل نشود، به نحوی بروز می­ کند که از نظر اخلاقی و معیارهای اجتماعی قابل قبول نخواهد بود. لذا فراخود تمایلات نهاد را که مغایر قوانین و مقررات ارزش‌های اجتماعی است، بسختی سرکوب می­ کند و از بروز آن ها ممانعت می­ نماید. این تمایلات ممکن است تنها به صورت نهادهای مسخ شده در رویاهای فرد ظهور پیدا کند. به نظر فروید اکثر ‌آسیب‌های روانی ریشه در مراحل قبل از کمون دارد و کمتر بیماری روانی است که نتوان آبشخور آن را در این دوران ردیابی کرد. اگر مسایل و مشکلات فرد به طور موفقیت­آمیزی در سه مرحله اول از مراحل روانی- جنسی، حل شود، احتمال وجود مشکلات بعدی بسیار اندک خواهد بود. دلایل چندی برای توضیح چگونگی مشکلات رفتاری که در مراحل روانی- جنسی به وقوع می­پیوندد، مطرح ‌می‌باشد. این دلایل عبارت است از:

الف- انرژی روانی بسیاری که در هر یک از سه مرحله اول ذخیره ‌می‌باشد، فرد را آنچنان مشغول می­ کند که احتمال موفقیت در مرحله بعدی رشد را اندک می­سازد.

ب- مشکل بازگشت به مرحلۀ پائین­تر رشد وجود دارد. برای مثال، کودکی که با مشکلات دوران بلوغ مواجه ‌می‌باشد، ‌ممکن‌است به مرحلۀ دهانی بازگشت کند و رفتارش در این مرحله تثبیت شود. به عبارت دیگر، هنگامی که حرکت رشدی کودک از یک مرحله به مرحلۀ بعدی بسیار تهدید کننده ‌می‌باشد، احتمالاً ترجیح می­دهد که در یک مرحلۀ آسوده­تر و راحت­تر قبلی باقی بماند. لذا، این فرد دارای رفتارهای نابالغ مربوط به دوران اولیه کودک است (سیف، ۱۳۸۹).

۲-۳-۹ چگونگی بروز اختلال در رفتار از نظر شناخت­گرایان

‌بر اساس نظریه ی پیاژه دربارۀ چگونگی بروز رفتار در انسان و قائل شدن دو بعد شناختی و عاطفی یا انفعالی برای آن، وی معتقد است که رفتارهای انسان در حال گذر میان این دو بعد است. لذا، طبیعی خواهد بود که با چنین طرز تلقی از چگونگی برزو رفتار، در بحث اختلالات رفتاری نیز ابعاد یاد شده مورد توجه قرار گیرد(سیف نراقی و نادری، ۱۳۷۴).

در واقع، به لحاظ نظرات پیاژه و شناخت­گرایان دیگر، علت اختلالات یا ناسازگاری رفتاری فرد، ناکامی وی در برقراری ارتباطی مناسب و درخور سن و سال میان محرک و پاسخ است. اگر چنین تعریفی را برای اختلال رفتاری بپذیریم، لازم است عدم موفقیت فرد در برقراری ارتباط یاد شده را در یکی از دو بعد شناختی و عاطفی یا انفعالی جستجو کنیم.پیاژه در چهارچوب نگرش شناختی به مسئله اختلال رفتاری، معتقد است که یکی از دو بعد رفتاری یا دچار نارسایی رشدی یا تحولی است و یا گرفتار رشدیافتگی منفی ‌می‌باشد. شاید بهترین مثال برای نارسایی رشدی، رفتارهای ناسازگارانه کودکان عقب مانده ذهنی است که ریشه این اختلالات رفتاری در کندی یا عدم رشد مناسب ذهنی آنان فراهم ‌می‌آورد. علاوه بر این، گاه عدم شناخت کافی از روابط اجتماعی و عناصری که می­بایستی در برخوردهای اجتماعی مورد توجه قرار گیرد، می ­تواند به عنوان آبشخور بسیاری از اختلالات رفتاری مطرح باشد. برای مثال، تغییر محیط کودک و ناآشنایی وی به ریزه کاریهای فرهنگی و اجتماعی محیط جدید، ‌ممکن‌است کودک را در سازش با محیط تازه برای مدت طولانی دچار مشکل سازد. اما، منظور از رشدیافتگی منفی، آن جنبه از اختلالات رفتاری است که در محیط‌های نامناسب و یا پراز کشمکش و تضاد ایجاد می­ شود. به نظر پیاژه دو وجه شناختی و عاطفی رفتار نیز به نوبه خود در دو قالب هوشیارانه و ناهوشیارانه تظاهر می­ کند. لذا چنانچه هر کدام از این چهار وجه دچار مشکل گردد، می ­تواند به نوعی منبع اختلالات رفتاری تلقی شود. تقسیم بندی چهار وجهی رفتار به ترتیب زیر است:

    1. هوشیارانه شناختی: برای مثال، من این راه حل را بیشتر می­پسندم، زیرا فکر می­کنم ما را زودتر به هدف می­رساند.

    1. ناهوشیارانه شناختی: برای مثال، من این راه را انتخاب می­کنم اما دلیل آن را نمی­دانم.

    1. هوشیارانه عاطفی: من خشمگین هستم و می­دانم چرا !

  1. ناهوشیارانه عاطفی: من غمگین هستم و نمی­دانم چرا ! (سیف نراقی و نادری، ۱۳۷۴).

۲-۴برنامه فرزند پروری مثبت

۲-۴-۱ تعریف

ساندرز و وولی (۲۰۰۵ ) ، برنامه تربیت فرزند چندوجهی مبتنی بر شواهد را برای آموزش والدین و حمایت از آن ها تدوین نمودند .برنامه فرزندپروری مثبت یکی از ۵ سطح مداخله درمانی خانواده برای والدین کودکانی ( ۱-۲ ساله) است که هم اکنون دچار یا در معرض خطر ابتلا به اختلالات رفتاری و عاطفی هستند . اهداف تمامی سطوح درمانی این روش بر افزایش خودکفایی و خودکارآمدی والدین در کنترل رفتار کودکانی مبتنی است که از طریق آموزش های والدین به منظور ارتقای تحول کودک ، حس صلاحیت اجتماعی و خود کنترلی میسر می شود . این روش برگرفته از یک برنامه تحقیقات بالینی است ( تهرانی دوست و همکاران ، ۱۳۸۷ ).

این برنامه بر پایه الگوی یادگیری اجتماعی تدوین شده و عوامل خطر مرتبط با شکل گیری مشکلات رفتاری و هیجانی در کودکان را هدف قرار می‌دهد . هدف این برنامه کهTriple –P نامیده می شود ، افزایش کفایت های والدین در سطح گسترده ای از جامعه است . این برنامه به دلیل وجود سطوح مختلف در نارسایی عملکردها ونیازهای گوناگون و والد و کودک دارای پنج سطح می‌باشد ( ترنر ، ددز و ساندرز ، ۲۰۰۲ ) . ارزیابی تاثیر این شیوه آموزشی به صورت گروهی سبب کاهش چشمگیر مشکلات رفتاری کودکان شده است ( ترنر و ساندرز ، ۲۰۰۶ ) .

این برنامه زمینه‌های اجتماعی که زندگی روزمره پدرومادرراتحت ‌تاثیر قرار می دهد را مورد توجه قرار داده است:(رسانه های جمعی، خدمات بهداشتی اولیه، مراقبت از کودکان، سیستم مدرسه، سایت های کار، سازمان های مذهبی و نظام های سیاسی گسترده تر). ماهیت چند سطحی بودن این برنامه برای افزایش بهره وری، به حداقل رساندن هزینه ها وافزایش حمایت ها طراحی شده است .

آموزش والدین از دو جهت بر سایر روش ها برتری دارد ؛ اول آن که برنامه اصلاح رفتار کودک در محیط طبیعی منزل و توسط والدین که بیشترین تماس را با او دارند ، اجرا می‌گردد و دوم آنکه برنامه فرزندپروری جنبه‌های مختلفی از عملکرد والدینی و خانوادگی را تحت تاثیر قرار می‌دهد (ساندرز ، ۲۰۰۳، ساندرز، ۲۰۰۲). اهداف این برنامه برای والدین در زیر آمده است :

* ترویج خودکفایی والدین به طوری که آن ها نسبت به توانایی‌های خود اعتماد به نفس بیشتری داشته باشند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...