طرح های تحقیقاتی و پایان نامه ها – وسواسهای فکری – 10 |
مدل رفتاری اختلال وسواسی جبری که توسط پیاسنتینی[۲۴۶] و لنگلی[۲۴۷] (۲۰۰۴ به نقل از توکلی و قاسمزاده، ۱۳۸۵) ارائه شده است در شکل ۲-۱ آمده است.
وسواسهای فکری
(افکار، تکانهها، تصاویر تکراری)
اضطراب، آشفتگی
(یا سایر احساسهای منفی)
رفتارهای وسواس
(رفتارها/ کنشهای ذهنی تکراری)
آرامش
(کاهش گذرای درماندگی)
تقویت منفی
شکل۲-۱٫ چرخهی معیوب وسواسی جبری
هر چند نظریه رفتاری نتوانسته است ایجاد پدیدههای وسواسی را به خوبی تبیین کند اما برای تبیین این اختلال تبیین خوبی ارائه داده است و شواهد تجربی قابل توجهی نیز برای آن در دست است. در حقیقیت رویکرد مواجهه و جلوگیری از پاسخ که در دهه ۱۹۷۰معرفی گردید بر پایه مدل یادگیری استوار است (کلارک[۲۴۸] و پوردون[۲۴۹]، ۲۰۰۳). راچمن[۲۵۰] و هاجسون[۲۵۱](۱۹۸۰ به نقل از توکلی و قاسمزاده، ۱۳۸۵) به بعضی ناهمخوانیها در تبیین رفتاری اختلال وسواسی جبری اشاره کردند. آن ها نشان دادند که: الف) در بسیاری از موارد وسواسها ناشی از یادگیری آسیبزا نیستند. ب) گاهی رفتارهای وسواسی نمیتوانند موجب کاهش اضطراب فرد شوند و حتی ممکن است به افزایش آن منجر شوند. ج) حضور درمانگر به خودی خود میتواند تجربه بیمار را از وسواس تغییر دهد. د) محتوای وسواس دائماً تغییر میکند و ی) گاهی چندین وسواس همزمان وجود دارند. وجود این کاستیها و نیز وجود مؤلفههای شناختی در وسواس موجب ارائه تبیینهای شناختی گردید (کلارک و پوردون، ۲۰۰۳).
۲-۱۳-مدل شناختی
در رفتاردرمانی، عوامل شناختی دخیل در اختلال وسواسی جبری مستقیماً هدف درمان قرار نمیگیرند اما به دلیل این که افکار مزاحم، باورها و فرضهای همراه، در تظاهر اختلال نقش برجستهای دارند، درمانگران به این نتیجه رسیدهاند که هدف قرار دادن شناختهای ناکارآمد میتواند روشدرمانی جامعتری نسبت به رفتاردرمانی صرف باشد (رکتور، ۲۰۰۱ به نقل از توکلی و قاسمزاده، ۱۳۸۵).
شناختدرمانی وسواس برای کاهش علایم اختلال وسواسی جبری از طریق درمان مستقیم و صریح باورهای ناکارآمد و ارزیابیهای منفی دخیل در ایجاد نشانه های این اختلال شکل گرفت. نظریه شناختی رفتاری اختلال وسواسی جبری مبتنی بر این اندیشه است که افکار وسواسی ریشه در افکار مزاحمی دارند که در افراد بهنجار هم دیده میشوند و از نظر کیفی با آن ها متفاوت نیستند. افکار مزاحم (که از نظر محتوا از وسواسهای بیمارگون قابل افتراق نیستند) تقریباً در ۹۰ درصد از جمعیت عمومی روی میدهند (رکتور، ۲۰۰۱ به نقل از توکلی و قاسمزاده، ۱۳۸۵). بر اساس نظریه شناختی، تفاوت اساسی بین افکار مزاحم بهنجار و افکار وسواسی، در معنایی است که افراد مبتلا به این بیماری به افکار مزاحم خود میدهند. بیماران مبتلا این افکار را نشانهای از آسیب احتمالی می بینند که ممکن است متوجه آن ها یا دیگران گردد و آن ها خود را در مقابل این آسیب مسئول میدانند (رکتور، ۲۰۰۱ به نقل از توکلی و قاسمزاده، ۱۳۸۵). در رویکرد شناختی به اختلال وسواسی جبری چند مدل مختلف دیده می شود:
۲-۱۳-۱- مدل شناختی کار
کار[۲۵۲]( ۱۹۷۴) در تلاش برای توجیه و توضیح علایم وسواسی جبری، از مدل ارزیابی خطر لازاروس استفاده نموده. او عقیده دارد که افراد وسواسی به شکلی غیرعادی نتایج حوادث یا فعالیتهای خود را منفی و ناخوشایند پیشبینی میکنند. کار (۱۹۷۴) محتوای افکار وسواسی را معمولاً صورت اغراقآمیز دلواپسیها و مشغلههای ذهنی معمول برای همه افراد میداند. مشغلههایی از قبیل تندرستی، مرگ، سلامت خود و اطرافیان، مسایل جنسی، مسایل دینی، کارکرد شغلی و نظایر آن. این افراد به طور مکرر در تلاش برای کاهش اضطراب خود هستند و اجتنباب میتواند آن ها را از این خطرات بیشبرآورد شده محفوظ نماید. علیرغم توضیح مکانیزم وسواسی جبری در این مدل علت بیش برآورد ذهنی در مورد احتمال وقوع حوادث بد و نتایج نامطلوب آن دارند، توضیح داده نشده است (کار ، ۱۹۷۴).
۲-۱۳-۲- مدل مکفال و ولرزهایم
مکفال[۲۵۳] و ولرزهایم[۲۵۴](۱۹۷۹) نیز در مدل خود از دیدگاه لازاروس[۲۵۵] استفاده کردند با این حال نظریه کار (۱۹۷۴) نیز مورد توجه آن ها قرار گرفت. مدل مکفال و ولرزهایم (۱۹۷۹) برای تبیین علت بیشبرآوردهای ذهنی در مورد رویدادها، فرایند ارزیابی شناختی اولیه است. به این معنا که افراد در مواجهه با موقعیتهای خطرناک از طریق یک فرایند ارزیابی شناختی اولیه فوری، اقدام به تخمین و ارزیابی میزان خطر بر اساس منابع ادارک شده مینمایند تا بتواند خود را برای اتفاق افتادن آن واقعه آماده کند. ارزیابی یک فرد مبتلا به اختلال وسواسی جبری در مواجهه با یک موقعیت خاص بالاتر از حد واقعی است در نتیجه، اضطراب بالا میرود. بالا رفتن اضطراب و تخمین شدت خطر موجب ارزیابی ثانویه از نتیجه احتمالی تلاشها برای آمادگی روبه رو شدن با تهدید میگردد و عموماً خود را در کنترل اضطراب و نگرانی خود ناتوان میبیند. مکفال و ولرزهایم (۱۹۷۹) تعدادی از باورهای نادرستی را که بر ارزیابیهای ثانویه اثر منفی دارند را مشخص نمودند:
۱) اگر چیزی خطرناک است یا امکان دارد که خطرناک باشد، انسان باید شدیداً احساس ناراحتی کند.
۲) انجام بعضی از تشریفات جادوگرانه یا سحرآمیز میتواند از بروز حوادث فاجعهآمیز جلوگیری کند.
۳) نامطمئن بودن و احساس کنترل نداشتن، میتوانند باعث ترس و نگرانی انسان شوند و بایستی دربارهی آن ها اقدام کرد (مکفال و ولرزهایم، ۱۹۷۹).
۲-۱۳-۳- مدل شناختی رفتاری سالکووسکیس
در این مدل فرض بر این است که فکرهای وسواسی بیمارگون، شناختارهای ناخوانده و مزاحمی هستند که بیماران مبتلا به اختلال وسواسی جبری، محتوای آن ها را به گونهای تعبیر میکنند که گویی خودشان مسؤل آسیب رساندن به خود یا دیگران هستند، مگر آن که اقدامی برای پیشگیری از آن انجام دهند (کلارک و بک، ۲۰۱۰). به عبارت دیگر بر اساس این مدل که به مدل شناختی مبتنی بر ارزیابی[۲۵۶] معروف است، روی دادن وسواسها کاملاً جدا از ارزیابیهای بعدی افکار وسواسی در نظر گرفته میشود. به این ترتیب، تمرکز این مدل بر ارزیابی افکار، تصاویر، تردیدها و تکانههای وسواسی به عنوان منبع آشفتگی است و نه بر محتوای خود وسواسها. مدل شناختی مبتنی بر ارزیابی در شکل ۲-۲ ارائه شده است.
پیشفرضهای مربوط به آسیب و مسئولیت
افکار، تصاویر، تکانهها و تردیدهای مزاحم
تعبیرهای مربوط به مسئولیت
خنثیسازی
راهبردهای ناسازگار
تغییرات خلق
تجارب اولیه
رویدادهای آشکار ساز
شکل۲-۲٫ مدل شناختی مبتنی بر ارزیابی
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1401-09-30] [ 04:08:00 ب.ظ ]
|