پژوهش لور[۱] درمورد برزیل بیانگر آن است که فوتبال و موفقیت های ورزشی این کشور باعث تقویت هویت ملی ‌و غلبه بر تفاوت ها و اختلافات موجود شده است (لور،۱۹۸۳).

ورزش، نوع خاصی از محصول سرگرمی است که می‌تواند سطوح بالایی از وابستگی احساسی و هویت تیمی را در هواداران ایجاد کند. ون[۲] (۱۹۹۱) هویت تیمی را اینگونه تعریف می‌کند: هواداری که از نظر روانی احساس متصل شدن به یک تیم دارد (وان،۱۹۹۷). محققان دیگر، هویت تیمی را تعهد شخصی فرد و درگیری احساسی با یک سازمان ورزشی توصیف کرده‌اند که هم جنبه‌های روان شناختی و هم رفتاری را در می آمیزد (برانسکوب،۱۹۹۱؛ساتون،۱۹۹۷). همچنین، ون (۱۹۹۷) اظهار می‌کند هویت عبارت است از درجه ای که یک هوادار احساس می‌کند به طور روانشناختی به تیمی وابسته است (وان،۱۹۹۷). مردمی که به شدت با یک تیم همسان می‌شوند، با تیم احساس همبستگی می‌کنند و تمایل به توصیف خود در شرایط تیمی دارند (آندروود،۲۰۰۱). هرچه هویت در گروه قوی تر باشد، افراد بیشتری خواهان آنند که خود را در شرایط عضویتشان در گروه توصیف کنند (چن،۲۰۰۷) و سطوح بالای تعهد شخصی و وابستگی احساسی را با گروه به نمایش بگذارند (آندروود،۲۰۰۱). همچنین رفتار حمایتی و پشتیبانی از گروه نشان دهند (فیشر،۱۹۹۸).

از بعد رفتاری محققان بیان می‌کنند که هویت تیمی یکی از عوامل مهم و مؤثر در نشان دادن رفتار است. افرادی که شناخت و هویت سطح بالایی دارند، در یک تیم ورزشی تلاش می‌کنند تا زمان و پول بیشتری برای تیم مورد علاقه خود صرف کنند (بریور،۱۹۷۹؛تاجفیل،۱۹۸۶). رفتارهای عادی و معمولی هواداران شامل همراهی با رویدادهای ورزشی، مصرف کالاها، استفاده از رسانه های جمعی، مصرف محصولات حامی مالی و… می شود (چن،۲۰۰۷). از بعد نگرشی هویت تیمی به تعهد روانشناختی که فرد نسبت به تیم و گروه دارد، برمی گردد، تا آنجا که حتی ممکن ست موجب به حداقل رساندن تأثیر عملکرد تیمی در درون زمین و موفقیت اقتصادی بلندمدت شود (ساتون،۱۹۹۷).مبانی نظری مربوط به تعامل اجتماعی

اوکلی[۳] معتقد است که تعامل عبارت است از حساس سازی مردم و در نهایت، افزایش پذیرش و توانایی آنان برای ‌پاسخ‌گویی‌ به برنامه های توسعه از طریق درگیر کردن آنان با تصمیم گیری، اجرا و ارزشیابی برنامه ها، ‌بر اساس تلاش های سازمان یافته. تعامل اجتماعی ریشه در ساخت و روابط گروهی در سطوح محلّی و ملّی دارد و در نهایت، مبتنی بر فرایندی است که طی آن اطمینان و همبستگی میان مردم برقرار می شود. تعامل عنصری پویا، کمیّت ناپذیر و تا حدودی غیر قابل پیش‌بینی و دگرگون کننده شرایط است (محسنی و باراللهی،۱۳۸۲).

فرایند تعامل به عنوان فراگرد توانمند سازی بر سه ارزش بنیادی سهیم کردن مردم در قدرت، راه دادن مردم به نظارت بر سرنوشت خویش و بازگشودن فرصت های پیشرفت به روی مردم تأکید دارد. یکی از با ارزش ترین جنبه‌های مشارکت، از میان بردن، در حاشیه بودن و انسداد و شکوفا کردن نیروی ابتکار و خالقیت در انسان هاست. انسان ها زمانی بیشتر به خود اعتماد پیدا می‌کنند و بیشتر آرمان های خالق ارائه می‌دهند که در زمینه تصمیم گیری مشارکت کنند. به نظر آلموند و پاول فعالیت های مشارکت جویانه آن دسته از فعالیت هایی است که شهروند معمولی می کوشد از راه آن ها بر سیاست‌گذاری اعمال نفوذ کند (آلموند و پاول، ۱۳۸۰).

امیل دور کیم در پاسخ ‌به این سؤال که چه چیز سبب حفظ جامعه می شود تا دچار فروپاشی نشود، نظریه انسجام اجتماعی را ارائه کرد، دورکیم همبستگی را از نوع روابط عاطفی مثبت دانسته و از«حس همبستگی» نام می‌برد (دورکیم، ۱۳۶۹). دورکیم به نقش همبستگی اجتماعی در گسترش و تقویت ارتباطات اجتماعی اشاره می‌کند و معتقد است که هر جا همبستگی اجتماعی نیرومند باشد، عامل نیرومندی در نزدیک کردن افراد به هم و تشدید تماس های آنان، و افزایش فرصت های ارتباط آن ها با یکدیگر خواهد شد. به عبارت دیگر، هرچه افراد جامعه همبسته تر باشند، روابط گوناگون خود را با یکدیگر یا در حالت دسته جمعی با گروه بیشتر حفظ می‌کنند (آبراهامز، ۱۳۶۹). توصیه دورکیم برای رهایی از مسئله نابهنجاری ایجاد نهاد جدیدی است که بتواند با برقراری انسجام ارگانیک، جای قدرت و نفوذ اخالقی قدیمی را بگیرد، و خواهان یکپارچگی مجدد اجتماعات انسانی در اطراف محور سازمان های صنفی است که در محل های کار شکل می‌گیرد. به عقیده وی، نابهنجاری ها راه را برای یک نظم اخلاقی نیرومند هموار می‌کند. علاوه بر اهمیت سازمان های مطروحه در ایجاد نظم اخلاقی جدید، دورکیم به کارکردهای دیگر توجه دارد. ‌گروه‌های ثانوی، به ویژه سازمان های صنفی، باید نقش بسزایی در نظام سیاسی جامعه معاصر ایفا کنند. دولت در صورتی خودکامه می شود که کانون های اجتماعی ای که میان آن و فرد مداخله می‌کند توازن ایجاد نکنند. دورکیم برای این قبیل ‌گروه‌های ثانوی نقش دوگانه در نظر می‌گیرد. آن ها باید همچون پلی میان جامعه مدنی و دولت قرار گیرند و از فرد در برابر زیاده روی های اجتماعی دولت محافظت کنند (گیدنز،۱۳۶۳).

هانتینگتون معتقد است که توسعه و مشارکت نیازمند شکل گیری شخصیت و انسان نوگراست. از نظر وی انسان سنتی همیشه توقع ساکن بودن، عدم تغییر در طبیعت و جامعه را دارد، ولی انسان نوین با نگرش ها و طرز تلقی های مختلفی روبرو است. او امکان هر تغییر و دگرگونی ای را قبول دارد و خود را با آن ها وفق می‌دهد (هانتینگتون،۱۳۷۰).

مبانی نظری مربوط به مسئولیت اجتماعی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...